منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

کامران و مرجع تقلیدش

انگار همین دیروز بود که کامران با شور و شعف حرف های هاشم آغاجری را تکرار میکرد و با شوق و ذوق میگفت:تقلید کار میمون است .من میمون نیستم.مرجع تقلید دکان بازیه آخوندیه... 

پس او زیر تابوت منتظری چه میکند؟ 

لباس مشکی پوشیده همو که نعره های مستانه اش در تمسخر مرجعیت راهرو دانشگاه را پر کرده بود...

گمانم دانشجوی دانشگاه بوعلی همدان بود. اول بار او را در عصر اصلاحات دیده بودم. آن روزها هم خوب یادم هست زیر تابوت بود. خودش گرم بود، نمی‌فهمید. بوی باروت می‌داد. می‌گفت؛ حرف‌های آغاجری درست است و تقلید از مراجع کاری است دون شأن انسان. از خودش چیزی نداشت. همان حرف‌های آغاجری را تکرار می‌کرد. می‌گفت، تقلید کار میمون است. زیر تابوت اصلاحات آمریکایی بود و حرف‌ها برای خودش می‌زد. دوشنبه هم باز «کامران» را زیر تابوت دیدم. مشکی پوشیده بود. خودش گفت، به خاطر فوت مرجع تقلیدم منتظری است، خیال نکنی به خاطر محرم است. به رویش نیاوردم، چند سال پیش تقلید را کار میمون می‌دانست. مثل او هزار نفری می‌شدند. بعید می‌دانم برای شیخ مرحوم فاتحه‌ای خوانده باشند. زیر تابوت، شعارهای‌شان بوی باروت می‌داد. معلوم بود که بچه قم نبودند. قوم قم را من خوب می‌شناسم. این هزار نفر اهل همین تهران خودمان بودند. اهل همین شهر پر از گرد و غبار و دود. اما زیر تابوت، جدای از این عده قلیل، کثیری بودند که آمده بودند از ورای درگذشت شیخ، عاقبت خوبی برای سرگذشت خویش ترسیم کنند. از میان این جمعیت که بین 7 تا 10هزار نفر می‌شدند، خب عده‌ای‌شان مقلدان شیخ بودند و اگر هم احیانا با امام و نظام، زاویه داشتند، هرگز پا از گلیم ادب، آن هم در اقلیم قم، بیرون نگذاشتند. بودند البته تشییع‌کنندگانی که به احترام پیام «آقا» آمده بودند، تا نشان دهند با آن کس که دیگر دستش از دامن دنیا کوتاه شده، باید کمی مهربان‌تر بود و برایش از خداوندگار طلب مغفرت کرد. با این همه بسیاری نیز زیر تابوت شیخ نبودند. در قم، مرجعی اگر رحلت می‌کند، مشایعت‌کنندگان، رقمی حول و حوش میلیون خلق می‌کنند اما «حسینعلی منتظری»، واقعیت این است که در شهر خون و قیام، آنقدرها محبوب نبود. اتفاقا این عدم محبوبیت، قبل از آنکه ریشه در تیشه دست او علیه آرمان امام داشته باشد، معلول 2 علت دیگر است: نخست، مقدمه‌ای که شیخ برای کتاب «شهید جاوید» نوشت و در آن منکر علم امام حسین(ع) از شهادت خویش شد. به باور شیخ مرحوم، سیدالشهدا با هدف تشکیل حکومت قیام کرد، بی‌آنکه بداند سرنوشتش به شهادت ختم می‌شود!! این مقدمه، در آن سالیان به انزوای شیخ دامن زد اما آنچه وی را از این هم منزوی‌تر کرد، ماجرای «فدک» بود. شیخ را باور این بود که فدک، بیت‌المال مسلمین بود، نه ارث حضرت زهرا(س)!! بعدها در جزوه‌ای منتظری این عقیده خود را منتشر کرد و نوشت که اصولا خلیفه اول، حق این را داشته که فدک را آنطور مصرف کند که صلاح می‌بیند!! طرفه حکایتی است. اندک بزرگانی از حوزه که با امام و نظام، همراه و همگام نبودند، بر همین 2 باور شیخ، هرگز راضی به ائتلاف با منتظری نشدند و کار انزوای «شیخ تنها» به جایی رسید که این اواخر شده بود مرجع تقلید «بی‌بی‌سی» و متاسفانه بیت خود را کرده بود «لانه جاسوسی». شیخ مرحوم شعر خود را، بیت خود را بد سرود. مهدی هاشمی، مصراع مناسبی برای این بیت نبود. شیخ اگر ساده نبود و پندهای پیر جماران را جدی می‌گرفت، با قافیه ضد انقلاب برای بیت خود شعر نمی‌سرود. به هر حال باید گفت: بدرود ای شیخ. ما تو را به خدا می‌سپاریم. شاید تو را ببخشیم اما هرگز فراموش نمی‌کنیم که نامه‌ها و بیانیه‌های تو، ناله امام ما را درآورد و هرگز از یاد نمی‌بریم آن کس که به دل خمینی(ره)، خون کرد تو بودی. هرگز دچار نسیان نمی‌شویم که زیر تابوت تو هم، به ولایت فقیه شعارهای ناروا دادند و آنها که تقلید را کار میمون می‌دانستند، تو را مرجع تقلید خود نامیدند. اما گذشته از این هزار نفر، «بی‌بی‌سی» آنچنان بی‌تاب و بی‌خواب شده که تو گویی صاحب عزاست! «بی‌بی‌سی» اما تو را دوست ندارد. موسوی و کروبی و خاتمی هم ارزشی برای رسانه‌های نارسای غرب ندارند. آنها دوستدار مخالفان ولایتند، نه عاشق چشم و ابروی شما. اتفاقا آن زمان که با امام(ره) بودید و ابیات خود را با قافیه ولایت می‌سرودید و بیوت خود را لانه جاسوسی نکرده بودید، از همین «بی‌بی‌سی» چه فحش‌ها که نثار شما نمی‌شد. خداوند همه ما را عاقبت‌به‌خیر کند. کاش طوری زندگی کنیم که نه از زنده و نه از مرده‌مان، سوء‌استفاده نشود. کاش زیر تابوت ما به جای «میرحسین»، «یاحسین(ع)» بگویند. میرحسین خیلی اگر زرنگ باشد باید به فکر جمع کردن خود باشد. چه، کار این جناب به سوء‌استفاده از اموات کشیده است. سران فتنه آن چند اتوبوسی هم که از تهران راهی قم کرده بودند، دل‌شان برای شیخ مرحوم نسوخته بود. آن جماعت آمده بود تا مگر زیر تابوت شیخ، برای خود آبرویی دست و پا کند و عِده و عُده‌ای بیافریند.
...وگرنه زیر تابوت فقیه فقید به جای «عزت و شرف لااله‌الاالله»، شعار «جمهوری ایرانی» سر نمی‌داد. جنبش سبز و سران فتنه و مردان باحجاب حتی برای مرجع تقلید ادعایی خود نیز احترامی نگه نداشتند. ما خوب شنیدیم که زیر تابوت شیخ، به جای طلب آمرزش، چگونه حرمت حرم را شکستند و به امام و ولایت فقیه چه گفتند. اعضای بیت شیخ گفته بودند که پدر، وصیت کرده از تشییع پیکر، برای ضدانقلاب سوء‌استفاده نشود. ای فقیه فقید! آقازاده‌ات هم همین را از این جماعت خواست اما سران فتنه، تو را برای خود می‌خواهند و تابوت تو را هم. تعارف که نداریم. آمده بودند قم تا کار انقلاب را، مردان باحجاب، زیر تابوت تو یکسره کنند! عده‌شان کم بود اما جرمشان سنگین. کاری از پیش نبردند اما قمی‌ها، قوم ولایتند، خوب انکارشان کردند. میرحسین این‌بار هم بدراننده‌ای بود و باز اتوبوس را به ته دره فرستاد. اگر هواداران اندکش عقل کرده بودند، زیر تابوت، بوی باروت نمی‌دادند. منتظری که از شریعتمداری مهم‌تر و بالاتر نبود. نظام عطوفت و رحمت به خرج داد و هم اجازه تشییع داد و هم اجازه دفن در حرم، اما سبزهای اندک باز هم بازی را بهم زدند. اگر 13 آبان به نفع آمریکا شعار دادند، اگر 16 آذر عکس امام (ره) را آتش زدند، اگر روز قدس، جانب اسرائیل را گرفتند، این‌بار هم زیر تابوت به جای نثار صلوات برای یار از دست رفته، باز هم سنگ اغیار را به سینه زدند و به جای اینکه برای منتظری فاتحه بخوانند، خواستند فاتحه انقلاب را بخوانند!!... و خبر، خیلی زود به گوش قوم قم رسید و خیلی زود قم، رنگ قیام به خود گرفت. قمی‌ها باز هم همه را غافلگیر کردند، حتی دوربین‌های صدا و سیمای خودمان را. اگر قرار بر سوء‌استفاده از تابوت شیخ مرحوم باشد و اگر عزم کرده‌اند تا از رأفت و لطف نظام، تعبیر به نفهمی جمهوری اسلامی کنند، کور خوانده‌اند. این را دوشنبه تاریخی قم بخوبی نشان داد. آنجا که بپا خاست و اجازه نداد «مسجد اعظم»، این نگین انگشتر زیبای حرم، مسجد ضرار شود. جنبش سبز که نشان داد احترامی برای امام (ره) قائل نیست، ولی کاش حرمت مرجع تقلید مرحوم خود را نگه می‌داشت و کاسه صبر اهالی قم را لبریز نمی‌کرد. اگر هواداران اندک اما پرادعا و بی‌حیای سران فتنه، ادب‌شان به زدولت‌شان بود، قمی‌ها نیز اینقدر صبر و متانت داشتند تا اجازه دهند در مسجد اعظم، مجلس ختم «فقیه فقید» برگزار شود اما اگر بنا براین است که به بهانه مجلس ختم، مسجد ضرار درست شود و اگر قرار است حرمت حرم شکسته شود، پس خرده نباید گرفت بر پیر و جوان شهر قم. پس ایراد نباید گرفت از زن و مرد شهر خون و قیام که چرا مسجد اعظم را اینگونه با حضور حماسی خود چنان مملو از جمعیت کردند که جا برای سوزن سبز انداختن نبود. می‌دانم، الان وقت خوبی برای قصه تعریف کردن نیست ولی من می‌خواهم برای شما قصه بگویم: جوانی بود. تمثالی از خمینی در یک دست و در دیگر دست، تصویری از امامش خامنه‌ای داشت. می‌گفت؛ به احترام پیام «آقا» و به پاس مرجعیت و به حرمت سابقه شیخ، آمده بود صبح در خیابان ارم و اطراف حرم. می‌گفت؛ چه بسیار که چون من و با همان نیت من آمده بودند. می‌گفت؛ شعار اندک هواداران سران فتنه، امر را برایشان مشتبه کرده بود که اینجا کوفه است. می‌گفت؛ اینجا کوفه نیست. اینجا حتی تهران هم نیست. می‌گفت؛ امام 15 خرداد 42 گفته بود، سربازان من در گهواره‌اند... من فرزند سرباز شهید خمینی‌ام. می‌گفت؛ قم، شهر سیدعلی است. می‌گفت؛ نام این مسجد، «اعظم» است نه «ضرار». می‌گفت؛... بغض کرده بود. بغض راه گلویش را بست. دیگر چیزی نگفت اما جمعیت متراکم مسجد اعظم، چه می‌نویسم، همه حرم، آنسوتر در حیاط، در خیابان ارم، حتی در مقابل بیت شیخ مرحوم و در برابر خانه آن یکی شیخ، تنها یک فریاد از حلقوم خود برآورد: «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» من این جوان را و همه این جوانان را قبل‌ها هم دیده بودم. همین‌ها بودند که در خیابان چهارمردان، اول بار دست بیعت با خمینی دادند. همین‌ها بودند که با امام خود انقلاب کردند. همین‌ها بودند که در جبهه، باکری و همت شدند. همین‌ها بودند که بعد از امام، لحظه‌ای در اطاعت از رهبری درنگ نکردند و... باز هم همین‌ها هستند که در خط علی هستند. روحانی پیری که حیفم آمد عکسش را نگیرم، می‌گفت:
خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشم‌تان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند
***
در دوشنبه تاریخی قم، از حلقوم این قوم، فریادها برآمد اما باز هم قرآن را به رخ سربازان علی (ع) کشیدند. مجری مراسم مجلس ختم شیخ مرحوم که دیگر فکر اینجایش را نکرده بود، مدام به قاری قرآن مجلس ترحیم می‌گفت؛ طولانی‌اش کن. چند سوره کوتاه هم بخوان!! من فکر کردم که در این صفین واپسین، آیا باز هم وقتی قرآن روی نیزه رفت، این بار مسلمین چه می‌کنند. یکی فریاد زد: «قرآن ناطق علی است، رهبر حق سیدعلی است» ...اما برادر! در کنار علی، عایشه و طلحه و زبیر و قطام و اسامه و ابن‌ملجم هم هستند. عجبا از اسامه. جناب اسامه که در جوانی از طرف رسول خدا (ص) فرمانده سپاه مسلمین شده بود، از بیعت با علی (ع) فرار کرد!! بیچاره لابد خود را نخست‌وزیر پیغمبر می‌دانست! او نیز در جمل، وقتی زیر تابوت کشته‌های ناکثین را گرفته بود، بوی باروت می‌داد. بعدها وقتی خود درون تابوت رفت، آنها که زیر تابوت اسامه را گرفته بودند، گمانم هست از حب اسامه، سیاه نپوشیده بودند. قصه، قصه بغض علی بود. برادر! امروز هم می‌خواهند از ما انتقام علی را بگیرند. خونی که در رگ حسین بن علی(ع) بود نیز در همین راه ریخته شد. اصلا می‌دانی «در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود». آوینی راست می‌گفت؛ «هر کس می‌خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند». 
صراط نیوز
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد