مولای من سلام
مولای مظلومیت
این نام چه قدر برازنده قامت رعنای توست
مظلوم تاریخ
فردا ولایتت را به شادی مینشینیم اما دلهامان در انتظار تمام شدن مظلومیتت
گلو هامان پر از بغض تنهایی و غربت مهدیت
مولا فردا چه قدر زیباست وقتی به خیمه برگشتی...
همه و همه تبریکت گفته بودند و تورا امیرالمومنین خوانده بودند . اما تو نگاهت به گوشه ای از صحرا بود.
خیمه ای که درونش دریایی از عصمت بود.
آرام به سوی خیمه ات نه خیمه تان رفتی
چادر را بالا زدی ..
صدایی به زیبایی طنین آبشار بهشتی بلند شد:
سلام بر تو ای امیر مومنان
مبارک باد بر تو علی جان
عزیزم... همسرم... مولای من.... امام من
و تو و زهرا اشک شوق ریختید
آه که این صحنه چه قدر زیباست
چه قدر با تجسم این لحظه گریسته ام.
زهرای بهشت نگفت با تو از چهره های درهم رفته منافقان او دیده بود لب گزیدنشان را
تو هم دیده بودی
خدا هم دیده بود
مولای ما دلمان را برای خود بردار تحفه ایست ناچیز
چقدر قشنگ نوشتی دوست خوبم
ْآه از نگاه های گزنده و دندان های بهم ساییده شده ی منافقان و برپا کنندگان سقیفه
عیدت مبارک انشاالله با ظهور آقا دل همه ی مومنین شاد بشه
اللهم عجل لولیک الفرج