یکی از دوستای نازنینم یه شعر ماه برام گذاشتن ممنون از لطفش
کوچ کن ، پرنده به آشیانه اش مدیون نیست
جاده ها هیچ وقت کوتاه نمی آیند
خاطراتم را قدم
می زنم
زیر تمام قول و قرارها
خودم را به جنون می زنم
تا تو ادای لیلا را دربیاوری
از آستین شیطنت هایت
حالا باد گرد و خاک به پا می کند
و دنبالم می دود
بلند میشوی
مثل آوازی گم شده
پیش می آیی در رگ هایم
مرداد هم این طور شروع شد
اما این بار آمده بودی بروی
این بار دست هایت نمی لرزید
من می نشینم پای حرف هایت
تو بایست روی پای خودت
و خیره می شوم به نخل هایی که حالا سیاه پوشیده اند
و من هربار خودم را به جرم دوست داشتنت به دار آویختم
اژدهایی هزار سر از من سر برآورد
چقدر در باران دویدن خوبست این را "فروغ" نگفته بود
خوبست گریه را دویدن خوبست
همیشه باید کسی بیاید تا وقتی خواستی بماند برود
کوچ کن پرنده به آشیانه اش مدیون نیست
دریا به ماهیگیر
حتی پدربزرگ با صدف های تهی برمیگردد
مادربزرگ چشمانش آب مروارید می آورد
"من و تو عاشقانه از هم فرار میکنیم تا روزی گردی زمین کار خودش را بکند"
به دست هایم اعتمادی نیست شعرهایم را برایم بنویس.
شاعر فاطمه نوری
سلام به روزم تشریف بیارید
"من و تو عاشقانه از هم فرار میکنیم تا روزی گردی زمین کار خودش را بکند"
سکوت سکوت سکوت
هیچی نمیتونم بگم
جالب بو مخصوصا این تیکه ی اخرش
خوبست گریه را دویدن خوبست
همیشه باید کسی بیاید تا وقتی خواستی بماند برود
کوچ کن پرنده به آشیانه اش مدیون نیست
دریا به ماهیگیر
حتی پدربزرگ با صدف های تهی برمیگردد
مادربزرگ چشمانش آب مروارید می آورد
"من و تو عاشقانه از هم فرار میکنیم تا روزی گردی زمین کار خودش را بکند"
به دست هایم اعتمادی نیست شعرهایم را برایم بنویس.
کاش اسم شاعرش یا شایدم اون دوست نازنین وماه و ایناتونم می نوشتین!