منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

خداوندا


هرکه در تو رسید غمان وی برسید، هر که تو را دید جان وی بخندید.


به نازتر از ذاکران تو در دو گیتی کیست؟ و بنده را اولی تر از شادی تو چیست؟


ای مسکین !!! تو خودیاد کرد و یادداشت وی ، چه شناسی ؟


سفرنکرده ای ، منزل چه دانی ؟

که تمام لحظه ها ی خوب من
مثل بارش مداوم نور و پل شنیده میشوی
ای نگاه مهربان ای پگاه جاودان ای که در غروبهای بی صدای من
در تمام لحظه ها مثل وسعت قنوت شنیده می شوی
قلب من شکسته است پس بگو کدام روز میرسی از اسمان
کدام جمعه میرسی به دادمان

 

دلم به حال دلم سوخت
بس که دلم سراغت تو را گرفت!
آقا
هر شب به یاد رویت من اشک و آه دارم
و ندر شب فراغت من خواب تار دارم.

السلام علیک یا صاحب زمان(عج)
تورا به شادی دل کودکان وبه مهر فروزان وگرمای تابستان وسرمای زمستان تورا به هفت آسمان وهفت ارض تورا به گریه کودکان یتیم وتورا به ضعف مستضعفین وتورا به هق هق زنان دردمند وچشمان گریه بیماران لاعلاج
تورا به پشت خمیده پیران وسحر خیزی سحر خیزان
تورا به سفیدی موی پیر زنان و دل مهر بان پیر مردان وخون شهیدان تو را بحق فاطمه مادر خوب وسبزتان
در حق همه عالم دعا کنید اول فرج خودتان که فرج همه است بعد هم سلامتی همه وآمرزش همه وهدایت همه بسوی رستگاری آمین یا رب العالمین
باز دوباره روزهای بی تو ...
شنبه ، یکشنبه ،.... ، و جمعه های دلگیر،
آه نمی توانم توصیف لحظه های زیبایی که با شور و شوق صبح جمعه های انتظار، که به دعای ندبه میروم را بیان کنم ...
به امید آنکه او را خواهم دید یا حتی بویی از پیراهن یوسف زهرا به مشامم خواهد رسید، یا ...
آه صبح سفید جمعه انتظار، غروب غمناک هجران من است و او همچنان نیامده،
نمی دانم چرا از جمعه ها فقط غروبش به یادم می ماند و چرا صبح سپیدش را فراموش میکنم.
آخر تا چه زمانی؟!!
کودکان جوان شدند، و جوانان پیر گشته اند و بزرگان آرزوی دیدارت را به گور بردند...
فرهادها تمام کوه ها را کندند ولی شیرینی با تو بودن را نچشیدند و مجنونان عشقت بوی لیلی را فراموش کرده اند و از رستم دستان فقط خاطره ای باقی است و پوریای ولی از یاد رفت و دیوان حافظ دیگر کهنه و پوسیده شد و عشق را نوایی نیست....
آخر چقدر تنهایی؟!
چقدر دلتنگی؟
چقدر روزهای دلگیر؟
انگار همه دست به کار شده اند که روی اسم تو آگهی تبلیغاتی بچسبانند و تو را از یاد ببرند...
اینجا همه در جنب جوشند که تو را فراموش کنند،
و تو آیا باز نمی خواهی بیآیی...
دیگر چه را نمی آیی
آخر چرا مولا!!!