منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

تندیس اوشین بلورین

دختری تنها و بی کس و غریب که البته در ابتدای ماجرا کس و کار دارد اما به جبر زمانه یکی یکی اعضای خانواده اش پر پر میشوند تا مظلومیتش بیشتر به چشم بیاید.

مردی متعصب و تند مزاج با رفتارهای شبه لوطی مسلکی مدام دخترک کبریت فروش را ببخشید دخترک مظلوم را می آزارد و اتفاقا او پدر شوهرش است.

گنجینه گل های پر پر شده و دیوان درد و رنج دخترک منشوری است از نگاه ما به خانواده ایرانی البته می دانیم که زندگی منشوری است در حرکت دوار! 

 

                                 

فرض میکنیم قصه واقعی باشد اما چرا دخترک نمیتواند خیل میلیونی مخاطبان را با خود همراه کند؟چرا کسی دلش برای او نمی سوزد و همه میخواهند ببینند بالاخره چه می شود؟ اگر ظرفیت مغزمان را 100 در نظر بگیریم ستایش 98 درصد آنرا با پرش های قصه گویی و عدم نظم و آراستگی به خود اختصاص داده است.کسی می داند ستایش میخواهد به کجا برسد؟ اصلا از کجا شروع کرد؟ و الان در کجاست؟ قصه از تاروپود زندگی تنیده شده در حال و هوای جنگ شروع شد. خوب هم شروع شد اما ناگهان همه چیز به هم ریخت. همه مردند و ستایش و فردوس دوئلی ساختند جانانه. وقتی همه کاراکترهایت بمیرند اگر شما کارگردان باشی چه میکنی؟ خب معلوم است کاراکتر جدید خلق میکنی و ناگهان فیلمت میشود آش شله قلم کار و مخاطب وضع مزاجیش خراب خواهد شد.دل درد سرگیجه تهوع و... 

 

                            

دور از ذهن نیست که ستایش سعی میکند اوشین ایرانی باشد و در بحبوحه رنج ها و مشقت ها با لبخند زندگی را شیرین کرده و دشمنانش را دوست خود کند. اما چرا این حس به مخاطب منتقل نمی شود؟ بازیگر حس نگرفته؟ و یا کارگردان خوب اداره نکرده؟ نویسنده خوب نپرداخته؟ و یا منشی صحنه کارش را به خوبی انجام نداده است؟

نمیدانم چرا ما دوست داریم داستانهای سریالهایمان را هزارو یک شبی بنویسیم. داستان یک زندگی معمولی و روزمرگی هایش را نمیتوانیم به تصویر بکشیم حتما باید در داستان نویسی هایمان تخیلاتمان را هم بارور کنیم؟

ستایش در دل مردم جا پیدا نکرد. تنها اثری که  گذاشت نام "ستایش" بود که آمارش بالا رفت.

میخواهیم زنانمان را الگو معرفی کنیم اما راهش را بلد نیستیم.میخواهیم خوب فیلم بسازیم اما راهش را بلد نیستیم. می خواهیم کنداکتور را پر کنیم راهش را بلد نیستیم. پول می دهیم وقت میگذاریم جسممان را و روحمان را وذهن میلیونها مخاطب را و در آخر هیچ نتیجه ای نمیگیریم .هیچ!

میگویند سریال های "فارسی وان "را نبینید بد آموزی دارد لا اقل سازندگان آن سریال ها میدانند که اگر وقت و هزینه می دهند کارشان نتیجه دارد و چندین خانواده به فساد کشیده میشوند و وجدانشان طبق مسلک شیطانیشان راحت که کارشان اثرگذار است. اما ما چه؟

کدام دخترمان از ستایش درس زندگی گرفته است؟ آمار ازداواج پس از پخش ستایش چقدر بالا رفته است؟ نگوئید از یک سریال نباید انتظار درمان دردهای اجتماعی را داشت که اتفاقا باید داشت مگر "گل های آفتابگردان" آمار ازدواج را در یک سال پخشش جابجا نکرد؟ مگر "همسران" شیرینی به یاد ماندنی یک زندگی زیبا و ساده را به خیالهایمان اهدا نکرد؟ تازه کارگردان محترم فرموده اند:" که ستایش یک جریان اجتماعی شده است." کاش می شد باور کنید این آروزی ماست.اما نشد.

ما می توانیم اما بعضی وقت ها خودمان نمی خواهیم که بتوانیم.وقتی "جومونگ" برچسب می شود و می چسبد به دفتر و کیف بچه هایمان تازه رگ غیرتمان می جنبد که ای داد ای بیداد ما خودمان رستم داریم سهراب داریم و قس علی هذا.

وقتی اوشین نماد دختری رنج کشیده می شود و در اذهان جا می گیرد ستایش هرچقدر هم که افاده مظلومیت خرج کند کاری از پیش نمیبرد چون نخواسته ایم که پیش ببرد. فقط خواستیم تا کپی سازی کنیم ، فقط خواستیم تا کنداکتور پر باشد و همه باهم دور هم سریال ببینیم.

ستایش خسته مان کرد زیرا نتوانست درست و حسابی و پر پیمانه باشد. قطعا در همین شب ها جلسه ای برپا میشود و دورهم جمع میشویم تا از عوامل سریال موفق ستایش تجلیلی بشود و روحیه به کارگردانش که ستایش 2 و 3 را هم بسازد . کاش قرارداد ها در تلویزیون مشروط بسته میشد و درصدی از قرار داد درصورت رضایت  اکثرمخاطبین پرداخت می شد . این آه و حسرت است که نصیب ما است . کسی چه میداند  شاید هم  در جشن خانه تلویزیون تندیس "اوشین بلورین" نصیب "نرگس محمدی" گردد. فقط این ما بودیم که خسته شدیم وعمرمان رفت...

سقوطی آزاد برای پلیس

                            سقوطی آزاد برای پلیس! 

کبری 11 یکی از موفق ترین سریال های خارجی پخش شده در تلویزیون ایران است که فارغ از صحنه های اکشن و جلوه های ویژه خاص این سریال و هزینه های هنگفت تولید، یکی از مهمترین عوامل موفقیت این سریال بازی خوب نقش اول آن "سمیر" و مکملش است.متن خوب وعالی و همچنین تصویری بی نظیر از تلاش های شبانه روزی و فداکارانه پلیس جهت تامین امنیت مردم در کنار اخلاق و رفتار فوق العاده سمیر و همکارانش با شهروندان است.سمیر و همکارش با رفتاری طنزآلود خشکی حاکم بر سرال های پلیسی را زدوده و در عین حال در هنگام مواجهه با خطرات جدی و محکم هستند.

کبری 11 قطعا در برقراری رابطه عاطفی بین شهروندان و پلیس در مقطع تولید و اکرانش موفقیت چشمگیری داشته است.موفقیتی که هنوز ادامه دارد.

تجربه کبری 11 هنوز درسریال های پلیسی داخلی تکرار نشده است.هنگامی که صحبت از تولید سریالی به شیوه کبری 11 میشود تهیه کنندگان ناخوداگاه ذهنشان به سمت صحنه های اکشن میلیونی رفته و هزینه های گزاف تولید همچین سریالی را به ذهن می آورند. در حالی که نقطه عطف کبری 11همان بازی ممتاز دو بازیگر اصلی اش است.

نویسندگان داخلی نقش پلیس را خشک مینویسند و کارگردانان خشک درمی آورند و بازیگران خشک بازی میکنند.و این گونه است که پلیس ایرانی عبوس وعصبانی نمایش داده میشود. چهره ای که خود نیروهای عزیز نیروی انتظامی هنگام مواجهه با آن هول میکنند چه برسد به شهروندان!

گویی کارگردانان ژانر پلیسی میخواهند پلیس ایرانی را جمع بین اضداد نشان دهند که در محیط کار جدی و درمواجهه با اشرار سخت گیر و در میان خانه مهربان و خوشرو است.

افراط و تفریط در این نوع نمایش گاهی آش را انقدر شور و یا بی نمک میکند که دکمه قرمز روی کنترل تلویزیون تنها راه نجات است.

"پلیس جوان" شروعی بود برنمایشی جدید از پلیس ایرانی که تا حدودی توانست این نقص بزرگ را جبران و نگاه کارگردانان را به این قشر بزرگ و فداکار اصلاح کند.اما افتضائات تولید سریال در چندین سال پیش آنچنان پلیس جوان را در دلهای بینندگان ننشاند.

پلیس "حس سوم" بدترین نوع نمایش یک پلیس بود.فخیم زاده که کارگردانی است با ژانر کاری تاریخی- پلیسی(چگونه از تاریخ به پلیس رسیده نا معلوم است) و البته  موفق ، در حس سوم آنچنان پلیس ایرانی را عبوس نشان داد که هنوز رگه هایی از حس سوم در میان حواس پنج گانه مان نسبت به پلیس وجود دارد.

"هوش سیاه" پروازی بود از دره ای که فخیم زاده پلیس را به درون آن سقوط داده بود. بازی بی نظیر حسین یاری ،تلفیق زیبای خانواده و محیط کار ، رابطه عالی حسین یاری با همکاران و خانواده و همه و همه پلیس را پرواز داد تا عرش تلویزیون.

و اینک دوباره  سقوطی آزاد در چهره پلیس!

پخش انونس سریال سقوط آزاد با بازی دو تن از  ستاره های سینمای ایران نوید ساخت سریال پلیسی از نوع کبری 11 را میداد .توانایی بهداد و پورسرخ در بازیگری امید ها را برای تولد سریال پلیسی متفاوت و نو که میتواند در دل مردم جا باز کرده  و بهداد سمیر ایرانی و پور سرخ مکملش باشند را بارور کرد  و باور کردیم که چندین مجموعه پلیسی با محوریت این دو میتواند به تولید برسد.

اما شروع سقوط آزاد برابر بود با سقوط آزاد همه خوش خیالی هایمان

بهداد پلیس روی پلیس حس سوم را سفید کرد.عصبانیت مداوم،تیک عصبی،داد زدن ممتد،نوع حرف زدن با زیر دستان و حتی شهروندان از خصوصیات پلیس سقوط آزاد است و با شناختی که از شخصیت بهداد داریم به نظر میرسد یک  پلیس نقش بهداد را بازی می کند تا این که بهداد نقش پلیس را بازی کند!

پوریا پورسرخ نیز که قرار است مکمل بهداد  باشد با نوع بازی بهداد تحت تاثیر قرار گرفته و او نیز با استفاده از خصوصیات شخصی اش نقش خودش را بازی میکند تا یک پلیس!

در کل در این سریال کسی نقش پلیس ایرانی را بازی نمیکند به جز افسران جزئی که هر ازگاهی جهت گرفتن مرخصی سری به بهداد میزنند! که آن هم  شاید برای این است که کارگردان میخواهد محترمانه ! به بهداد یادآوری کند که او یک پلیس است!

طراح لباس سریال نیز انگار اندازه های پور سرخ را اشتباه گرفته و یا پارچه کم آمده است لباس های وی آنقدر تنگ است که نفسش بند می آید.

دیالوگ های بهداد و پور سرخ نیز گاهی آنقدر هندی میشود که مادربزرگ هایمان اشکشان جاری میشود.

قسمت آخر سریال نیز که همچون 99 درصد سریال های داخلی که همه چیز در دقیقه 90 به خوبی و خوشی و به سادگی تمام میشود ناگهان و با رشادت سرگرد و آقای پوریا تک تک اعضای باند مخوف کشته شده و شهادت آقای پوریا دز رمانتیک پایانی را بالا برده و شاهکار بهداد در لحظه دیدن جنازه همرزمش آشکار میشود. شاید این عزیزان اگر  یادداشت را بخوانند کمی برنجند اما قضاوت را به بینندگان اثرشان واگذار کنند ما نیز همین کار را می کنیم  اگر نقش سرگرد  در یاد ها ماند یعنی بهداد موفق بوده است. و اگر نماند یعنی باید فکری کرد و طرحی نو در انداخت.