منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

عجب روایتی و عجب فتحی!

                                  عجب روایتی و عجب فتحی !

                           

قلم زدن در نعت سید شهیدان اهل قلم برای چون مائی که در دریای ژرف انسانی بزرگ و عارف چون سید مرتضی حتی قطره ای به حساب نمی آئیم گستاخی است اما  می نویسم چون نیک میدانم که سید دوست داشت تا قلم بزنیم و قلم بزنند کسانی که بارقه ای از مهر ولایت بر دلهاشان چنگ زده و سوز جگر سوز مظلومیت های ناتمام ولایت  از زمان حضرت امیر(ع) تا کنون طاقتشان را طاق میکند . شاید قلم زدن مرهمی باشد بر این  درد که سید خوب می شناخت.

سید ذوب بود در ولایت و این چیزی بود که خیلی ها را آزار میداد. فشارهایی که از هرسو بر او می آمد و بایکوت هایی که میشد همه و همه از این خصوصیت این شیعه راستین نشات میگرفت. و چه قدر زیبا قفس دلش به سوی باغ شهادت باز شد و  امامش و امیرش در تشییع پیکرش حاضر شد امری که برای خیلی ها تعجب انگیز بود اما آقا سید را خوب میشناخت . لقب سید شهیدان اهل قلم بهترین هدیه امام و مراد به مریدی بود که سالها بغضی را که در اثر مظلومیت های بی پایان امامش در گلو داشت  فرو خورده بود.

سید مظلوم بود و غریب در عین خبره بودن در کارش و صاحب نظریات عالی و شیوا در تعالی هنر. او جوهره هنر را به خوبی شناخته بود و سعی داشت تا هنرمندان را از درگیری در قالب های هنری برهاند . هنرمندی که جوهره هنر را بشناسد همچون استادی بزرگ جامعه را با نوک انگشتان خود به سوی تعالی سوق میدهد.

سید بزرگ بود و بزرگ می دید روشن بود و تاریکی ها را میشناخت سخت بود و انعطاف های مادی و سیاسی را بر نمیتافت.لذا سر به بیابان هایی گذاشت که روزی در آنجا خودش را جا گذاشته بود. سنگ هایی را که به پیش پایش هل میدادند را با دلگرمی های امام خامنه ای از جلوی پای خویش بر میداشت و برای رضایت مرادش روایت میکرد فتح را و میخواند و می سرود خون را و می نوشت مظلومیت مردان مرد را

خسته کرده بود مردان همیشه خسته سیاست باز را. سازندگان کارگزارندگی را، مدام پیغام و پسغام که بس است دیگر! مردم از جنگ خسته و کوفته اند و مدیران به  سرمایه گذاری های کلان چشم دوخته اند. کافی است دیگر روایت نکن! از فتح  خون نگو فتح حقیقی شاخص های توسعه است و بازارهای جهانی!

سید این سخنان و گویندگان مغرض را به خوبی میشناخت و روایتش را تند تر کرد . او نگذاشت عرق های خشک نشده بسیجی ها این بزرگ بازیگران روایت های آوینی پایمال گردد در توهم توسعه بدون فرهنگ ،توسعه بدون عشق و توسعه بدون رنگ خاک

شاخص های ایران بسیجی های لبخند به لب خاکریزهای جنوب و غرب بودند و تا توجه جامعه به رنج هایشان معطوف نمیشد شاخص های مادی برای کشور بی برکت  بود و و این دغدغه سید بود.برکت آسمان وزمین همین طلایه داران لباس خاکی بودند نه نرخ ارز و طلا و نفت و این منطقی بود که مدیران تحصیل کرده در دانشگاههای خارجی با معدل A از درکش عاجز بودند. و مدیرانی هم که سید را میفهمیدند گاهی با سکوتشان رنجی مضاعف بر دلش می نشاندند.

آزادی چه موهبتی است اما سید جمله ای دارد که هرگاه میشنوم دردی جانکاه آزارم میدهد

در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزب اللهی ها!

این که این جمله در چه شرایط زمانی و پس از چه هجمه ای از نوک تیز قلم سید بر پهنه سفید کاغذ جسته است جای تامل دارد اما حکایت غریب مظلومیت او است.

او در خاک های فکه و شلمچه و طلائیه به دنبال  شاخص های پیشرفت میگشت چیزی که کسانی میخواستند گم شود تا راحت به کارشان برسند اما سید گشت و گشت و پیدایش کرد.

او روایتش را با خون خود فتح کرد. روایت او سخت است برای تمام شاگردان و همرزمانش او مافوق روایت بود. کسی نمیتوانست او را در قالب کلمات وصف کند و پس از پروازش زبان ها همه قاصر از توصیفش

تا زمانی که امام و مرادش لب  گشود و وصف کرد:

سید شهیدان اهل قلم که یاد او همیشه با من است ...

عجب روایتی و عجب فتحی برای سید! خوشا به حالش خوشا به سعادتش قطعا لبخند ملکوتی سید از رضایت مولا و مقتدایش از او برای همه فرشتگان عرش الهی خیره کننده بوده است. روحت شاد

"پایتخت" طعنه به پایتخت بود

 

                           

همگان معترفیم که پایتخت کشورمان در هاله ای خاکستری از فرهنگ های وارداتی همچون مصرف گرایی، تجمل پرستی، خوش گذرانی های پوچ و مادی و استرس های شدید خانوادگی گم شده است. روابط خانوادگی در پایتخت رو به تیرگی دارد و اصول و ارزشهای سنتی جامعه ایرانی در پس شلوغی های مادی رنگ می بازد.بزرگی و کوچکی را نه به سن بلکه به حساب بانکی میسنجند و راحتی و خوشی را نه به آرامش روحی بلکه به میزان مصرف بیشتر.

این معجون زهرآگین شایسته پایتخت ایران اسلامی نیست و میبایست با حربه فرهنگی به جنگ این شبه فرهنگ دروغین و مادی رفت. می بایست به پایتخت نشین ها نشان داد که چقدر راحت میتوان زندگی کرد و خوش بود و چه راحت میتوان به شادی رسید و خوشبخت بود. چون راه را به اشتباه میروند.

سریال "پایتخت" ساخته "سیروس مقدم" در ایام نوروز 90 لحظات بسیار شیرین و به یادماندنی و آموزنده ای را برای همه ما فراهم کرد. طنز عالی و گیرا ،زبان ساده و همه فهم ،ایجاد ارتباط با تمامی مخاطبان با سلیقه های متفاوت،بازی بسیار عالی و بی نقص کاراکترهای اصلی،متن خوب و جذاب و موسیقی دلنشین باعث شد تا پایتخت بهترین سریال نوروزی باشد.

"پایتخت" طنز خانوادگی بود اما سخیف و مستهجن نبود .برای خنداندن مردم به لودگی متوسل نمیشد. از کلیشه های طنزهای امروزی دوری می کرد و حرفی تازه برای گفتن داشت. اکثر قریب به اتفاق مخاطبان درونمایه اصلی  این طنز را دریافته بودند که همان عشق و محبت زن و شوهر در نهایت سختی ها و مشکلات بود .که "مقدم" به زیبایی نشان داد.

 در سال های اخیر که سریال های طنز به سمت لودگی و استفاده از جوک های سخیف و یا صحنه های استفاده بازیگران از دستشویی!! میرفت سریال خوش ساخت مقدم  توقفی بود بر سخیف سازی سریال های طنز و به قول "محمود سفارتی" طنز های مقوا! که برای خنداندن مردم نیاز به لودگی نیست آنچه از دل براید لاجرم بردل نشیند.

مخاطبان با خانواده "معمولی" و مشکلاتشان عجین شده بودند  و به بامزگی هایشان میخندیدند. سریالی که  شاید مخاطبان پس از اتمام آن دلشان برای دیدنش تنگ شود.

 برخی به اشتباه که ناشی از عدم دقت و تعجیل در اظهار نظر است کارخوب "مقدم" را جفا به مردم خوب مازندران و کم لطفی به ایشان دانسته اند در حالی که به هیچ وجه چنین نبود.

قابل توجه این دوستان،" پایتخت" سادگی مردم عزیز شمال را به سخره نگرفته بود بلکه استحاله مردم پایتخت نشین در دود و ترافیک و آهن را به نیش و کنایه بسته بود. مردانگی و جوانمردی مردمان شمال را در برابر زیرابی رفتن ها و بی معرفتی های برخی پایتخت نشین ها قرار داده بود.

نه تنها "پایتخت" توهین به مردم مازندران نبود بلکه  خانواده "معمولی" نماینده میلیونها خانواده شهرستانی بودند که هنوز سنت ها و رسوم و ویژگی های مثبت فرهنگ غنی ایرانی -اسلامی را با مدرنیته و تجمل گرایی افراطی مبادله نکرده اند.

نقی مردی ساده دل و خانواده دوست بود  که تمامی تلاشش را برای ادامه تحصیل راحت همسرش در تهران کرد. با وجود بیماری پدرش اورا بسیار دوست می داشت و همچون غلامی دست به سینه فرمانبردار پدر بود اگر نقی نامش آرش یا کیارش بود و به جای اهل علی آباد اهل پایتخت، بی شک پدر پیر در گوشه  خانه سالمندان جان سپرده بود!

پس "پایتخت" هجمه ای ستودنی به فرهنگ  عاریه ای ، تجملی و دودی  برخی پایتخت نشین ها بود.

"هما"، مادر و همسری مهربان و صبور بود زنی که دوشادوش همسرش برای زندگی بهتر تلاش میکرد و هیچگاه در اثر خستگی از زمانه و مشکلات سرخسته همسر را آماج غرولند های زنانه نمیساخت.

پایتخت نوک سوزنی بود به پایتخت نشین هایی که در هیاهوی چشم هم چشمی ها و تابلوهای رنگارنگ پاساژها آداب شوهر داری را به فراموشی سپرده اند.

و" ارسطو" که تحت تاثیر گل رخ بود. عشق را بدون ابتذال نشان داد. عاشقی را بدون رنگ و بوی مشمئز کننده غربی و مدرنیزه شده. خواستن را از راه توصیه شده و رسیدن به  عشق را نه به اجبار بلکه به اختیار.از عشق های مثلثی کلیشه ای خبری نبود و ازدواج این سنت حسنه به سخره گرفته نشده بود.

سریال پایتخت متفاوت بود . علیرضا خمسه نیز متفاوت بود. او پیر بود اما نه ضربه فلیپینی میزد! و نه در تمام سریال فقط  میگفت" برو حالشو ببر"!! او متفاوت بود و دیالوگ های کلمه ای گیرا و گاها معنا داری داشت که دلنشین بود.

پایتخت به دل نشست و نوروز 90 را برایمان خاطره انگیز کرد.  امیدواریم سال 90 سالی خوش و پر از برکات معنوی و مادی برای همه عواملش باشد. ان شاء الله