منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

تا قطره آخر

 

 

 

 امروز سوار ماشین شدم برم بیرون. اما چراغ قشنگ و خوشرنگ بنزین روشن شد.سهمیه بهار رو هم که همون فروردین تموم کردم .پس رفتم کلی عرق ریختم و کارگری کردم !تا پول یه باک بنزین رو در آوردم و رفتم پمپ بنزین...

سه تا ماشین به موازات من در حال پر کردن باک های گرسنه که سیرمونی هم ندارند بودند. اما صحنه پرشدن باک ها اونقدر برام جالب بود که گفتم بیام براتون تعریف کنم. حالشو ببرید

نفر اول 40 لیتر ریخت تو حلقوم یه پژو دقیقا 40 لیتر بعد نازل رو چند بار آروم آروم به دهنه باک زد تا اخرین قطرات رو هم حروم نکنه.

دومی هم همینطور البته اون 12 لیتر ریخت تو شکم پراید نقره ایش البته یکی دو قطره ریخت رو زمین آنچنان با حسرت نیگاه کرد بهشون و آهی کشید.

سومی نمیدونم چند لیتر زد اما اونقدر با وسواس قطرات انتهایی نازل رو توی دهانه باک میریخت که گفتم الانه که  نازل رو لیس بزنه! 

به صورت فلش بک رفتم  حوالی سال های 80 تا 84.... دینگ 

بنده خدا نازل رو گذاشته بود تو دهنه باک ، باک پر شده بود و داشت سر ریز میکرد آروم آروم رفت سمت نازل و اون روقطع کرد فکر کنم یه دو لیتری حروم شد.

اون یکی که اصلا انگار دهانه باک رو همیشه با بنزین میشوره

  گفتم:خب دست و صورتتم بشور داداش

گفت:چیه پولشو میدم!!

گفتم: ببخشید! 

 یه هو از فلش بک پریدم بیرون یه موتوری جلوم وایساده بود.

یه گردنبند نفره تو گردنش .دور تا دور بازو هاشم نوشته بود : 

سلطان وفا مادر، عشق دل ما خاله ، آشپز ماهر عمه،  در حسرت دختر دایی

گفتم :جانم داداش

گفت دااشم یه لیتر بنزین به ما میدی من کارتم خالیه

نیگاش کردم... 

 فکر کنم انگشترای دستش روی هم 10 تا باک بنزین بود.

گفتم یعنی 400 تومن پول تو جیبت نیست که نخواهی به هر کسی رو بزنی؟!

یه اخمی کردو رفت! 

 البته زیر لبش نفرین کرد اما نه منو فکر کنم طراحان سهمیه بندی بنزین رو

اما خدارو شکر که بالاخره فعلا در مورد بنزین مردم ما فهمیدند که بابا  درست مصرف کنید . 

درسته اوایل طرح  بعضیا کلی غر زدند و خیلی ها همین الانم غر میزنند اما اکثرمون معترفیم که واقعا داشتیم سرمایه دهها نسل بعد رو خودخواهانه با سرعت نورحروم میکردیم.

اما آب خیلی گرانبها تره یه فکری برا اون کنیم...

به رنگ ارغوان رضایی

 

                         

 

دختری در گوشه سالن همایش اشک می ریزد...

خانمی که همراهش است به خبرنگار توضیح می دهد که او قهرمان تنیس است و در کشور فرانسه زندگی میکند . او راکت هایی که در یک کاپ بین الملی برنده شده به آقای احمدی نژاد هدیه داده است.

خبرنگار به سمتش می رود . 

نمی تواند صحبت کند بغض زیبایی گلویش را می فشرد

خبرنگار:شما آقای احمدی نژاد رو دوست دارید؟

ارغوان: بله کیلی(خیلی)

خبرنگار:چرا؟

ارغوان:چون ایران رو سرافراز کرده دوسش دارم و باز بغضش ترکید و با اشک های او اشک خیلی ها در اومد...

کلیپی که خیلی صدا کرد و احتمالا همه شما دیدید.

این روزها ارغوان خیلی خوشحال است او قهرمان جهان شده است . همه دوستان و هموطنانش به او تبریک می گویند ارغوان افتخار ایران است . اما او گناهی بزرگ در کارنامه اش دارد!!

او رئیس جمهور ایران رادوست دارد. و همین باعث شده تا هزاران کاربر "بالاترین" به سایت شخصی او رفته و بی احترامی کنند.

خدایا امروز دیگر به شدت از این موجودات بی خاصیت پست متنفر شدم امیدوارم سایت "تابناک "به من اعتراض نکند که چرا با معترضین اینگونه حرف میزنید!

اینها هیچ نیستند .

چه را میخواهید ثابت کنید؟ عمق هتاک بودنتان را؟ ادب مرد به از دولت نبود مگر؟ شما که دولت را نگرفتید ادب را هم رها کردید پس چه هستید؟

دختری که سالها در فرانسه زندگی کرده و با شنیدن نام ایران اشک می ریزد و میگوید افتخار من این است که برای ایران راکت دست بگیرم! چه گناهی دارد؟

گناهش این است که او به ایرانی بودنش مفتخر است همین ایران عزیز اسلامی!

او" گلشیفته" نیست که بخواهد برهنگیش را به رخ چشمان هرزه هالیوودی ها بکشد!

او" باران" نیست که در خیابان ها دادو فریاد بزند !

او "بهاره "نیست که در ورزشگاه معرکه بگیرد!

او" فاطمه. م "نیست که بگوید در ایران اختیار بدن خودمان را هم نداریم!

او خیلی ها نیست و لی برای ما خیلی است.

میخواست به ایران برگردد و در تیم ملی وطنش راکت به دست گیرد... اما اکنون نمیدانم می آید یا نه؟

ارغوان عزیز،

 ایران اسلامی میهن توست بیا و...

 به غبار این خس و خاشاک ها توجه نکن!

به وزوز مگس های موزی توجه نکن!

به واق واق سگ های اسرائیلی توجه نکن!

به فش فش مارهای بالاترین توجه نکن!

اینجا میلیون ها قلب پاک برای ایران میتپد

این جا وطن توست. 

این جا رنگ همه ارغوانی است. 

این جا عرق ملی همه به رنگ ارغوان رضایی است