منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

منتظران

پویشی برای خواستن آمدنش

گفتاری در باب نظریه" صالح مقبول " درمنطق، سیاست و تاریخ اسلام!


نظریه "صالح مقبول " شاید برای اولین بار در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری  وارد ادبیات سیاسی کشور شد. چهار نامزد اصولگرا پس از ماهها تلاش برخی بزرگان که نگران پیروزی  اصلاح طلبان بودند حاضر به کناره گیری نشده  و هر چهار نفر مصر به حضور بودند. مکانیزم نظر سنجی جهت کناره گیری نامزد هایی که اقبال عمومی کمتری دارند از طرف  دکتر احمدی نژاد قابل قبول نبود و در نشست های انتخاباتی به این نوع نگرش اصولگرایان اعتراض داشت. ماهها مذاکره جهت رسیدن به مکانیزمی که برای هر چهارنفر قابل قبول باشد به بن بست رسیده بود. کار به جایی رسید که دکتر لاریجانی در مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد من به شخصه حاضرم که با سکه شیر و خط کنیم و سه نفر کنار بروند!

در آن زمان نگرانی هایی آرام آرام در لایه های ارزشی مردم رسوخ میکرد که چگونه است که عده ای خود را جای عموم مردم گذاشته و سعی در حذف نامزد ها و رسیدن به نامزد واحد دارند. چرا اجازه نمی دهند تا همه نامزد ها خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهند؟ طرفداران نامزد های چهارگانه در این مدت در برزخی گرفتار شده بودند که برای فعالیت انتخاباتی سمی مهلک است. پس از ناکامی تلاش ها جهت رسیدن به نامزد واحد در اردوگاه اصولگرایان ،رسانه ها سعی کردند تا نظریه "صالح مقبول" را جا بیندازند و بر افکار عمومی تاثیر گذاشته و آنها را به سوی نامزدی که به ظاهر مقبولیت بیشتری داشت جلب کنند تا خطر شکست از اصلاح طلبان به هر نحو برطرف شود. فشار رسانه ای و اضطراب ایجاد شده در این حوزه آنقدر زیاد بود که بنده و دوستانم که از مبلغین و طرفداران دکتر احمدی نژاد بودیم تا شب انتخابات تصمیم داشتیم تا جهت به کرسی نشاندن تفکر اصولگرایی در دولت به دکتر قالیباف رای دهیم. روزنامه کیهان نیز در مقاله ای با همین عنوان سعی کرد تا در این جریان رسانه ای تاثیرگذار باشد.

طرفدارن و ستاد انتخاباتی دکتر قالیباف ضمن بهره گیری از اقدامات و شیوه های نوین تبلیغاتی  اقبال عمومی  را از میان نامزد های چهارگانه بیشتر معطوف خویش می دیدند. برای بسیاری واضح و مبرهن بود که دکتر لایجانی و رضایی  رای بالایی ندارند. وبا فرض  ناشناخته بودن  دکتر احمدی نژاد ، شانس دکتر قالیباف را بیشتر می دانستند. و البته تحلیل پر بیراهی هم نبود . نظر سنجی های اولیه حکایت از اقبال بیشتر دکتر قالیباف داشت . اما آیا نظرسنجی ها قابل اعتماد هستند؟ آیا میتوان به اتکای آنها به  ضرس قاطع در مورد نتیجه انتخابات پیش بینی کرد؟ تجربه انتخابات دوره هفتم ریاست جمهوری(معروف به دوره ناطق - خاتمی) خلاف این را ثابت می کند.

 به گفته یکی از دوستان که در ستاد مرکزی دکتر قالیباف فعالیت داشت تمامی نظر سنجی های این ستاد از پیروزی دکتر قالیباف حکیات داشت تا هفته آخر مانده به انتخابات که  ناگهان ستاره بخت دکتر قالیباف افول کرد و افکار عمومی به سمت شهردار چفیه به گردن و ساده زیست تهران  دکتر احمدی نژاد متمایل شد. نظرسنجی های معتبر از اقبال چشمگیر و غیر قابل باور مردم بیشتر استانها به دکتر احمدی نژاد حکایت داشت درحالی که مراکز نظرسنجی غیر رسمی سعی داشتند حتی تا روز پایانی تبلیغات ، هاشمی رفسنجانی را نفر اول معرفی کنند اما نخبگان سیاسی کم کم خود را برای رقابت با رقیبی که فکرش را نمی کردند اینچنین مورد استقبال قرار گیرد، آماده می کردند.

شب انتخابات با دوستان دانشجو دور هم حلقه زدیم تا به این نتیجه برسیم که نظریه صالح مقبول را به رسمیت بشناسیم و یا فارغ از هر نتیجه ای که به دست بیاید به اصلح رای بدهیم.

جمله گهربار امام که "ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه" چراغ راهمان شد و همه تصمیم گرفتیم فردا به اصلح که به نظرما دکتر احمدی نژاد بود رای دهیم تا در روز جزا در برابر خداوند متعال پاسخی داشته باشیم. چون خود را در این حد نمی دیدیم که بتوانیم مصلحت جامعه اسلامی را دلیل رای ندادن به اصلح عنوان کنیم زیرا نه عضو مجمع تشخیص مصلحت بودیم و نه از استوانه های نظام!

البته نگرانی های عزیزانی که سعی در یکی کردن نامزد اصولگرایان داشتند کاملا قابل درک و احترام بوده و هست و نمیتوان از این کار آنها انگیزه های سوء برداشت کرد. اما از همان دوران از مخالفان شدید این نوع تفکر بودیم زیرا این مکانیزم قطعا حضور حد اکثری را تحت تاثیر قرار می دهد امری که بیشتر از هر وجهی از انتخابات مورد تاکید حضرت امام خامنه ای (مدظله) است.

درصد قابل توجهی از مردم ما  روز های آخر تصمیم می گیرند که به چه کسی رای دهند. نمی خواهم وارد عدد و ارقام شوم زیرا ممکن است مورد بی مهری های جناحین قرار گیرم!. اما خود دوستان میتوانند بررسی کنند که چند درصد از مردم تحت هر شرایطی به نامزد اصولگرا و چند درصد به اصلاح طبلان رای میدهند یعنی به اصطلاح طرفدار سنتی این دو جناح هستند. اما درصد قابل توجهی که شاید به جرات بتوان گفت حدود 80 درصد وزن داشته باشند که می توان آنها راآراء غیر سنتی  یا غیر جناحی خواند پس از بررسی تمامی شرایط ، گفته ها و عده ها در روز آخر و حتی شب آخر تصمیم خود را اخذ میکنند.

پس با هیچ منطقی نمی توان یک ماه مانده به انتخابات عده ای را خط زد و یک نامزد از سوی اصولگرایان به مردم معرفی کرد چون در این صورت تنها میتوان روی 40 درصد از آراء غیر سنتی حساب کرد البته با خوش بینی. 40 درصد باقی یا شرکت نمی کنند که حضور حد اکثری را تحت الشعاع قرار می گیرد و یا به اردوگاه مقابل می روند.

 فارغ از استدلال های منطقی و فلسفی واقعا چگونه و با چه مصلحتی در شرع مقدس می توان افضل را به فاضل و اصلح را به صالح ترجیح داد با توجیه مصلحت؟ آیا چنین اجازه ای در قرآن و سیره پیامبر(صلوات الله علیه و آله) و ائمه (علیهم  السلام) به ما داده شده است؟ آیا نتیجه این نظریه در دراز مدت مارا دچار فتنه آخر الزمان که عبارت است از تقدیم اراذل و تاخیر افاضل نمی کند؟

آیا بزرگترین انحراف در دین اسلام از ارائه این نظریه توسط جمع شدگان در سقیفه ایجاد نشد آن جا که همه انصار حاضر در جلسه معترف بودند که علی (علیهم السلام)برای خلافت اصلح و افضل است اما چون مقبولیت عمومی ندارد بهتر است صالح مقبول را جانشین او کنیم؟

گردانندگان سقیفه نظر سنجی هم کرده بودند و تاحدودی طبق نظر سنجی خویش درست می گفتند اما آیا این نظر سنجی  با جامعه آماری 120 هزار نفری حاضر در غدیر خم انجام شده بود؟ یا  از میان سران مهاجر(قریش) و انصار؟

آیا اگر درمیان حاضرین در آن جلسه شوم و اهالی مدینه صد نفر با اتکای به خداوند متعال در برابر این نظریه قد علم می کردند و با صلابت فریاد میزدند که ما طبق نص صریح رسول خدا (ص)به اصلح رای می دهیم و کاری به نتیجه نداریم  و اگر چنین نکنیم در برابر خداوند متعال مسئولیم ،صدای حق آنها موجب بیدار شدن خیل جمعیت به خواب رفته مدینه نمی شد؟

آیا پیامبر خدا(ص) نمی توانستند با علم به مخالفت منافقین به جای اصلح، صالحی چون عمار یاسر و یا سلمان و ابوذر را به مردم معرفی کنند تا هم جلوی انحراف عظیم اصول اسلامی گرفته شود و هم حساسیت های جامعه کمتر باشد و مخالفتی با جانشین رسول خدا نشود؟!

رسول خدا از سوی خداوند متعال مامور شد تا با صراحت و بدون ترس از عکس العمل منافقین دست اصلح را بالا ببرد و در برابر چشمان هزاران نفر و بلکه میلیارد ها انسان در طول تاریخ فریاد برآورد که در اسلام افضل برفاضل و اصلح برصالح برای مدیریت ، قضاوت ، خلافت  و حتی رفاقت ارجح است.

بهترین کار برای نخبگان اصولگرا معرفی اصلح به مردم است فارغ از همه حب و بغض های فردی . و البته خود نامزد های محترم هم جهت این که نامزد اصلح با رای بالایی سکاندار کشتی اجرای کشور شود باید کمی واقع بین باشند و هنگامی که مطمئن شدند بعید است رای بیاورند بزرگواری کرده کنار بروند. اجرشان با خداوند متعال و راهشان پر رهرو باد.

 

 

 

 

روزی روزگاری داداش انقلاب!


یکی بود یکی نبود ... یه دیو سیاه بود که زمونه رو تیره و تار کرده بود برای مردم کشورش. تا این که سیدی از شرق به پا خاست فریاد کشید الله اکبر.خون دل مردم به جوش اومده بود و از پاره های پیکرشون به درو دیوار می ریخت . مردم مثل پروانه دور شمع وجودش جمع شدند و رفتند به جنگ دیو سیاه  و دماغ خودشو ارباباشو به خاک مالیدند.سید عزیز و بزرگوار تمام انقلاب را از آن مردمی می دانست که جانفشانی کردند و جز خدا هیچ پناهی نداشتند و فقط برای خدا قیام کردند.

آن پیر و بزرگ مردم و آن پدر ملت هیچ گاه خود را صاحب،سرپرست وپدر انقلاب نخواند و تا آخر عمر شریفش انقلاب را هدیه خداوند و از برکت حضور مردم می دانست.و مردم را ولی نعمتان 

انقلاب پیروز شد و بزرگان انقلاب با تفویض مردم بر عرصه قدرت نشستند و کمربه خدمت به ملت بستند. سالها گذشت و مردان سیاست کمی درگیر سیاست شدند و روحیه انقلابیشان تعدیل شد.کارگزاران مردم کارگزاران دولت شدند و نیاز شدید به افراد تحصیل کرده موجب شد تا برخی از بزرگان که جز به فرزندان خویش اعتماد نداشتند نورچشمان را به دیار غرب بفرستند تا درس بخوانند و برگردند و کارگزار مردم یا همان دولت بشوند.

آقازاده ها رفتند و برگشتند و مدتی کارگزاری و خدمات شایان توجه کردند که همه مردم شرمنده خدمات شبانه روزی و بی ادعای این عزیزان شدند.

در این میان فرزندان یکی از آقایان ادبیات جدیدی در حوزه سیاست راه انداختند که  مردم با این ادبیات مشکل داشتند. یعنی یه جورایی اذیتشون می کرد.حالا می گم چرا..

البته ادبیات پدر بزرگوارشون شاید اونا رو تو این ورطه انداخت. ایشون معمولا تو مصاحبه می فرمودند محسن ما مهدی ما فائزه ما یاسر ما و الی آخر ایدهم ا...

خب معلومه این جور مواقع بچه ها هم اقتدا میکنند و این ور اونور میگن "بابا فرمودند" "پدر نظرشون این است" بابا پدر همه هستند" یا" پدر فقط بابای ما نیستند پدر کشور هستند"و امثالهم

البته مدتی بود به این ادبیات عادت کرده بودیم و خیلی محل نمی ذاشتیم تا این که جدیدا یکی از این آقازاده ها حرفی زدند که البته نه این که مهم باشد بلکه از باب مزاح کمی جای پرداخت دارد. ایشون فرمودند: "بابا انقلاب را فرزند خود می داند!" یعنی بابا پدر انقلاب هستند! القاب زیادی تو این سالها در باب ایشون شنیده بودیم  پدر سیاست،پدر اقتصاد،پدر مدیریت،پدراعتدال،پدراحزاب،پدرتاریخ انقلاب،پدر سازندگی و هزاران عنوان و لقب دیگر اما پدر انقلاب انصافا و حتما و قطعا قبای بسیار گشادی بر تن حضرتشان است.  البته گاها دیده شده است که حضرت پدر انقلاب را نصیحت میکند و کسانی که اینگونه رفتار ایشان را نمی توانند توجیه کنند از این به بعد با این نگرش به سخنان ایشان نگاه کنند که نصیحت دلسوزانه یک پدر به فرزند است! منسوبان حضرت امام عزیز(ره) بنیانگذار این نهضت عظیم نیز این ادعارا ندارند که همچین انتظاری هم از این خانواده بزرگ و کریم می رود اما نمی دانم چگونه برخی به خود اجازه همچین افاضاتی را می دهند.

اگر همه در برابر این حرف ایشون سرتصدیق بجنبانیم خب باید تبعاتش رو هم تحمل کنیم چون در این صورت خود این آقا زاده و برادراش میشن داداشای انقلاب وخواهراشون  آبجی انقلاب ومادر محترمه مادر انقلاب .داماد ها داماد انقلاب و الی آخر مگه میشه دیگه جمعش کرد. اون موقع قوه قضائیه مورد هجمه رسانه های بیگانه قرار میگیره که انقلاب داداش مهدی و آبجی فائزه اش را محاکمه کرد و به زندان انداخت. برای جلوگیری از همچین هجومی از سمت رسانه های دشمن دو راه داریم یا پدر از پدری انقلاب استعفا بدهند و به همون پدر های ذکر شده در بالا اکتفا کنند و یا نظام هرچه سریعتر آبجی انقلاب را آزاد و از داداش انقلاب رفع اتهام نماید.